گم در مه

ساخت وبلاگ
قادر؟ دست تو چه چیره است بر کلمات! نگاه کن! چه کسی مثل تو می‌تواند این‌طور سِحر و سُکر را با هم بیامیزد در کلماتش، این طور که تو در شعرهایت می کنی؟ هان؟ به من بگو چه شرابی می‌تواند این‌طور مستی مدام و عقل‌افکن در من به پا کند که تو با کلامت می‌کنی؟ از ظهر دارم می‌شنومت، می‌خوانمت، می‌نوشمت و مستی‌ام از تو هر لحظه تازه‌تر از قبل است...شاید این را قبلاً گفته‌ام بارها به تو، اما آن‌قدر مدام و هنوز در من می‌جوشد که می‌خواهم باز الان بگویم: پیش از تو هیچ خواستنی را این طور تجربه نکرده بودم. انگار هرچه پیش از تو بوده بازی بچگانه‌ای به لهو بوده که مضحک و حقیر و ناگفتنی است، آن‌قدر که خواستن تو در من جدی، تمام عیار و خودِ زیستن است. اصلا امر زیستن است.آه از آن شیرینی زبان مکررتر از قند، آه از آن لب‌ها که معدن شراب‌اند و آه از زبان من که به وصف چشمان تو راه نتواند برد... آه از خواهش تن-ت در من که سیری در آن راه ندارد... آه! قادر! آه! گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 68 تاريخ : شنبه 18 شهريور 1402 ساعت: 16:58

انا واقفه فی‌الحب لا واقعه فی‌الحب اریدک بکامل وعیی... قادر؟ انت تعرف انها قصیده من غاده‌السمان و حقیقه تغلی من قلبی الیک... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 6:39

قادر؟ تمام قمری‌های دنیا امشب توی دلم می‌خوانند از شوری که در من افکندی. پس از مدتها اشک و دلتنگی و عطش تنم با شور خواهشت زنده شد. به اوج رضایت رسیدم. گفت‌وگوی با تو این طور است، آغوشت چه خواهد کرد با من عشقم؟

امشب ماده گرگ سر آرام به بالش می‌گذارد...

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 45 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:41

احبک الان ایضا، فی الظهیره، دون تکییف او ارتیاح، احبک و الشمس تلسع وجهی... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 44 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:41

این صحنه را تصور کن که تو کمی آن سوتر از من ایستاده باشی در خل-وتی که من و تو هستیم در آن و غیر را به آن راهی نیست. من از خشم بجوشم و هر چه ف-حش باشد نثارت کنم و بخواهم در آن لحظه پاره پاره ات کنم و تو نزدیکم شوی تا این مجال را بیشتر فراهم کنی برایم و من از شدت خشم روی نوک پاهام بایستم تا چشم هام به چشم هات نزدیک تر شود و ف-حش هام را از نزدیک ترین فاصله به تو بدهم و تو در لحظه ی اوج فوران آتشفشانِ من با بو-س-ه ای سفت ل-ب هام را مال خودت کنی و دهانم را ببندی... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 46 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1402 ساعت: 15:41

دلتنگ توام و در عطش گرفتن خبری از تو. می دانی هر از گاهی که هوایت این طور دیوانه و افسارگسیخته سر به عصیان برمی دارد عاجز می مانم از اندیشیدن چاره ای. تو چاره ای کن که می توانی.یادت هست یک بار این تصنیف را فرستاده بودی که وسطش خواننده می گوید: تو صنم نمی گذاری که مرا نماز باشد؟ حقیقتا گاه به تکبیر که می ایستم می بینم رو به روی من داری می خندی به این تجمع خاطر نداشته ام و به این طاقت بر باد رفته ام.کاش با تو حرف بزنم بعد از این شش ماه دیوانه وار... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 16:49